شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

همگي دست شاينا بلند ميشه مي ايسته

شاينا گل داري الان لالا ميكني آمدم با عجله بگم چند دقيقه پيش بدون كمك بلند شدي ايستادي ما ميگيم آفرين خودت براي خودت دست ميزني خيلي كيف كرد اين مادر بي نوا از پيشرفت دختر كوچولو . خدارو شكر اولين ايستادنت ١٣ دي امروز كلاروز خوبي بود بر عكس چند روز گذشته ظهر براي ناهار با دايي سعيد و زندايي ياسمن و مامان جون و خاله محبوب رفتيم پاتوق هميشگيمون تو آتيشگاه يه برف حسابي قشنگم آمده بود رو كوهها بعدم آمديم تو بغل زندايي خوابيدي ما هم از فرصت سواستفاده كرديم ورفتيم بيرون خريد و موفق شدم يه بوت و پالتو و يه مانتو بخرم . اي بابا آمدم فقط خبر ايستادن شمارو بنويسم داستان راستاني شد .
19 دی 1392

بدون عنوان

Age Nighttime Sleep Daytime Sleep * Total Sleep 1 month 8 8 (inconsistent) 16 3 months 10 5 (3) 15 6 months 11 3 1/4 (2) 14 1/4 9 months 11 3 (2) 14 12 months 11 1/4 2 1/2 (2) 13 3/4 18 months 11 1/4 2 1/4 (1) 13 1/2 2 years 11 2 (1) 13 3 years 10 1/2 1 1/2 (1) 12 *Note: number of naps in parentheses Age: 10 to 12 months Signs of readiness for additional solid food Same as 8 to 10 months, PLUS Swallows food more easily Has more teeth No longer pushes food out with tongue Is trying to use a spoon What to feed Breast milk or formula PLUS Soft pasteurized cheese, yogurt, cottage cheese (but no cows' milk until age 1) Iron-fortified cereals (r...
19 دی 1392

يه بازي سركاري

دختركم پر بازي ميكنه زندايي ياسمن يه بازي جالب و هيجان انگيز يادت داده اسمش و گذاشتيم پر بازي يه دونه پر از تو كوسن مامان جون در مياري شروع مسكني فوت فوت كردن وقتي ميخواي پيشنهاد اين بازي رو هم بدي دستت و مياري جلو مثلا پر دستته فوت ميكني به ما هم مسگي فوت كن خلاصه با بازي عجيب و غريبه كه ما چند دقيقه اي در واقع سر كاريم يه كار ديگه هم كه چند روزه مدام تكرار ميكني فين فينه دستمال كاغذي بر ميداري و ميگيري بينيت و هي هي فين فين ميكني اين از كجات درومد آخه دختركم . ازينكه ميبينم مفهوم حرفارو ديگه متوجه ميشي چند لحظه دچار يه حسه غرور ميشم كه اين منم كه دهختر كوچولوم داره بزرگ ميشه بهت ميگم بيا بغلم ميپري بغلم گردنم و سفت ميگيري يا ميگم لالا كنيم ...
19 دی 1392

بدون عنوان

الان آمدم یه مطلب برای یازده ماهگیت نوشتم گل دخترم یادم آمد از اولین شب یلدای عروسکم چیزی ننوشتم خانمی شب یلدا امسال بابا رضا پیش ما نبود و ما منزل دایی مسعود دعوت بودیم اونجا همه دور هم بودیم شما هم طبق معمول زندایی یاسمن و دایی سعیدت رو گیر آورده بودی و دو دستی چسبیده بودی که نکنه ازت بگیرن شیطونیاتم کردی کمی هم از خوراکیهای مخصوص شب چله مون نوش جان کردی شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت با لباسای کردی و ژست ها و اداهای دایی و بقیه کلی خندیدیم شما هم همانطور که تو عکسات میبینی با دو تا لپ سرخ    ...
8 دی 1392

یازده ماهگی گلم

یازده ماهه شدی طلا خانم مبارک باشه یازدهمین ماهگرد تولد تو ... و یازدهمین ماهگرد مادر شدن من .... زندگی برای من یعنی مادری ..... مادری برای من یعنی بوسیدن زیر گلوی دخترم... مادری برای من یعنی چسبوندن دخترک به سینه ام .. مادری یعنی بوی پمپرز ! ! ... مادری یعنی نگاه های کنجکاو دو تا چشم سیاه ...مادری یعنی لحظه های ناب شیر دادن و چشم های پر از آرامش تو ... مادری یعنی شمردن مرواریدای کوچولوت ... مادری یعنی لمس دستای نرم و کوچولو ... مادری یعنی پریدن از خواب با هر تکون تو...مادری یعنی لرزیدن دلت با گریه هاش ... مادری یعنی نگرانی مادری یعنی بی تابی مادری برای من یعنی یه شادی عمیق با چاشنی درد... مادری یعنی پاک شدن و ناب شدن
8 دی 1392
1